رد شو از آوار برگ
رد شو از فصل تگرگ
رد شو از این زمهریر
رد شو از دیوار مرگ
رد شو از هر نابلد
در عبور از فصل بد
رو به این بیمنظره
این غزلكش، این جسد
این همه بیخاطره
این همه بیپنجره
خیل خودجلاد تلخ
این زلال باكـــره
تار یــار ما به «دار»
خلوت ما بیحصار
مسلخ سبـزینهها
جنگل بیبرگ و بار
وقت از نی کر شدن
وقت عاشقتر شدن
گم شدن، پیدا شدن
وقت یکدیگر شدن
شهیار قنبری
از مجموعهی «درخت بیزمین»، دفتر اول
ادامهی شعرها:
0 نظرات