...جایی نوزاد اندیشهیی ونگونگ میکند تا شیرش دهی و بالغش کنی.
جایی دلتنگییی چنگ بر
گلویت میاندازد و تا از بغض درش نیاوری و پاسخش ندهی، با سماجتش در سایهات مینشیند
و مدام میپایدت.
گاهی شعری دور گردنت
حلقه میزند و تا حسش را به هیأت واژهها و استعارههایی روبهرویش نبیند، چنگ از
روح و روان و جانت برنمیگیرد.
گاهی پیشقراولان عصیان
و شورش و «نه»، به ترغیب ضمیر ناخودآگاهت میشتابند تا با رژهی ابتذال در شاهراههای
موازی زندگی پهلو نگیری و مقابلشان بشوری.
گاهی لحظههای فلسفیات
پیاپی تلنگر میزنند تا فقط پرسشگر نباشی و نمانی؛ و دست در هزارتوهای گنجهها و
گنجینههای هستیات ببری و از مکاشفههای شوقآمیزش، فاتح و آنک بالغ بهدرآیی...
این گاهگاهها مدام
پهلو میگیرند و با روبهروهای آمیخته از انسان و طبیعت و تاریخشان، از تو پاسخ میخواهند...
📘از مقدمهی کتاب: نوشتههای روبهرو

 
 پستها
پستها
 
 

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 

1 نظرات
این نظر توسط یک سرپرست وبلاگ حذف شد.
پاسخحذف